˙·٠•●♥دختـــــــــــــر ک تـنـهــا♥●•٠·˙ سکوت تنهایی شب در برکه ای خاموش
| ||
|
سلااااااااااااام به همتون
این وبلاگ خودتونه به این وبلاگ خوش اومدین!!
این جا 2 تا قانون داره که الان میگم:
1:نظر خصوصی ممنوع!!!
2:بدون نظر از اینجا نرین!!!
و من با تبادل لینک موافقم!
راستی تو نظر سنجی هم شرکت کنین
اونایی که لینکشون میکنم نامرد نشن سر نزنن! دیگه چیزی ندارم بگم خوب دیگه دوستون دارم باااااااای سلااااااااااااااااام به همه دوس جونیام!!!!
ممنووووووووون از نظراتتون خوب ترکوندین
ینی جاتون خالی!
دو ساعت اونجا موندیم تا یه اتوبوسی بیاد ما رو ببره آستارا ولی بدبختانه اتوبوسا همشون پر بود!
اون موقع هم ساعت 2 شب بود!تاکسی هم نبود برگردیم ترمینال خلاصه یه ماشینی اومد ما رو برد ترمینال بعد خواستیم برگردیم خونه دیگه!
منو باش با چه ذوقی خواستم برم!ولی یهو یه اتوبوس پیدا شد رفتیم اونم نزدیکای آستارا خراب شد من اون موقع این شکلی بودم
ولی خب شوهر خالم با ماشینش اومد ما رو برد خونشون!
اون شب هم انقد با دختر خالم خندیدیم که دل و رودمون ریخت بیرون!آخه ما با هم خیلی خاطره داریم!
فرداشم رفتیم حیران!اونجا پیش مادربزرگم داییم هم تابستونا اونجا میره!
آی کمرم
خب اونجا هم رفتیم با پسر دایی هام میگشتیم هر روز جاتون خالی تمشک و آلوچه میخوردیم!
خلاصه یه دو هفته ای اونجا بودیم که رفتیم آستارا دوباره اونجا هم میرفتیم خونه خالم اینا
دریا هم سه بار رفتیم که خیلی خوش گذشت
یه بار هم با دختر خالم اینا رفتیم مُخَیّری یه پارکه تو آستارا کنار دریا!
اونجا هم رفتیم گشتیم با دختر خالم که این خواهرمو دختر خالم دستشوییشون اومد آخه کلی خندیدیم اونا هم دستشوییشون گرفت دیگه!
بعد صف دستشویی هم خیلی زیاد بود یه خرده که منتظر موندیم یهو از یکی از دستشویی ها یه صدایی در اومد خودت میدونی دیگه چه صدایی
مثل بادکنک که بادشو خالی میکنی صدا میداد طوری که فک کنم کل پارک فهمیدن
بعد همه اونجا جدی شده بودن ما هم عین گاوا میخندیدیم انقد که نصف دستشوییشون ریخت تو خودشون خخخخخخخخخخخخخخخخ
بعد یه زنه به اونی که تو دستشویی بود گفت زنیکه بی شخصیت خودتو تحمل میکردی!
بیچاره زنه!!!!!!!!!!!!!!!ههههههههههههه
خلاصه اون شب یه خاطره ای شد دیگه!
آستارا هم چهار روز موندیمو برگشتیم حیران اونجا هم تولد پسر داییمو گرفتیم همه فامیلامونم اومده بودن
اون روزی هم خوش گذشت دیگه بعدشم با ماشین برگشتیم
ولی من دوس نداشتم برگردیم
تازه پس فردا هم میریم خوزی(خوزستان)برا اونم خوشحالم چون دو تا عروسی داریم اونجا فک کنم اونجا هم خیلی خوش بگذره!
تا25باز آپ نمیکنم!وقتی هم اومدیم دیگه مدرسه ها شروع میشه!
چقد زود تابستون گذشت
هی خدا!
خب دیگه دلم براتون تنگ میشه بازم نظر بزارین هر چند فقط این آپو کردم!
نمیدونم چم بود حوصله نداشتم بآپم
خداحافظتون بااااااااااای
یکی منو بگیره!!!!!!
سلااااااااااام!!
خوفین؟؟؟
من که خوف نیستم..!
چون دیشب که بلند شدم سحری بخورم نمیدونم چیشد زانوم درد گرفت!!!
اصلا خوابم نبرد..!!
نمیتونم راه برم..!
ای خدااااااا..!!
فک کنم استخونم جا به جا شده..!
حوصله هم ندارم برم دکتر..!!
ولی خیلی خوش حاااااالم...
چون فردا میخوایم بریم مسافرت!
شماااااال ینی گردنه حیران و آستارا
اونجا فامیل داریم!
دو سه هفته هم میمونیم..!!
خخخخخخخخ!
گفتم خبر بدم!
قبلشم کلی آپ کردم ..
وقتی اومدم میخوام نظر بارون کرده باشینا!!
وگرنه با من طرفین!
خب دیگه زیاد ضررررررر زدم!
دوستوووووون دارم اومدم خاطراتمو مینویسم.
بووووووووووووووووووووووس
ماااااچ مووووووچ
بااااااااااااااااااااااااااااای
ديشب خدا آروم صدام كرد و گفت :خوابي؟ عشقت داره قربون يكي ديگه ميره اونوقت تو راحت خوابيدي؟ لبخندي زدم و گفتم : خدا جونم اين همون مخلوقي هست كه وقتي آ فريديش به خودت آفرين گفتي!!!!!! و در برابرش خواستار سجده از فرشته هاتم شدیـــ...؟!!! ![]() خوب گوشاتو وا كــن ببين چـي ميــگـم:
ميگم و ميـخندم اما لــــاس نميزنم....
مودبانه و با لــــحن خوب جوابتو ميدم اما تيــــك نميخورم...
گرم و صميمي هستم اما هــــــــرزه نيستم...
تنهــــام...
ساكتـــم...
هيچي نيــــستم...
حتي اونقدري نيستَم كه عاشــــــــــــقم بشي...
ولي اينو بدون كه من يه دختـــره ساده ي ساده ام...
بـه چـشـمـهـایـت بگــو . . .
نـگـاهـم نـڪـنـنـد ...
بـگـو وقـتـے خـیـره ات مـے شـوم
سرشـاטּ بـه ڪـار خـودشـاטּ بـاشـد . . . !
نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـے خـجـالـت مـے ڪـشـم هـا . . .
نـه !
حـواسـم نـیـسـت . . . عـاشـقـت مـی شـوم...!!!
دل تنگم
خیلی... یک دنیا
یک دنیا دلتنگ تو ام!
تو دور شده ای یا من؟
مهم نیست! همیشه فاصله ای هست.
همیشه قلبی که درد می کند و حس نمی شود
چشمی که دور از چشمها از اشک پر و خالی می شود
و آغوشی که با خاطره ها پر می شود.
همیشه خاطره ای هست.
همیشه تو هستی اما کم می شوی
کمتر و کمتر می شوی
ناگهان من هیچ می شوم!
ناگهان من هیچ هم نمی شوم!!
دوباره دلتنگت می شوم
دوباره خیلی... دوباره یک دنیا.
![]() اگه کسی رو دوست داشته باشی نمی تونی تو چشماش زل بزنی ...!!
نمی تونی دوریش رو تحمل بکنی ....!!
نمی تونی بهش بگی چقدر دوستش داری ...!!
نمی تونی بهش بگی چقدر بهش نیاز داری ...!!
برای همین عاشقا دیوونه میشن...!!
دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت اي دختر بهار حسد مي برم به تو عطر و گل و ترانه و سر مستي ترا با هر چه طالبي بخدا مي خرم ز تو بر شاخ نوجوان درختي شكوفه اي با ناز ميگشود دو چشمان بسته را ميشست كاكلي به لب آب تقره فام آن بالهاي نازك زيباي خسته را خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش بر چهر روز روشني دلكشي دويد موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او رازي سرود و موج بنرمي از او رميد خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار اي بس بهارها كه بهاري نداشتم خورشيد تشنه كام در آن سوي آسمان گويي ميان مجمري از خون نشسته بود مي رفت روز و خيره در انديشه اي غريب دختر كنار پنجره محزون نشسته بود پنجره ها کلافه اند...
از سنگینی نگاه منتظرم...
اگر نمیایی...
اینقد پنجره ها را زجر ندهم...
چشم هایم به جهنم...
|
|
[ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |